آشنایی با مفاخر بلوچستان/ قاضی القضات حسین میرلاشاری اولین قاضی رسمی تاریخ بلوچستان از شهرستان نیکشهر
- شناسه خبر: 1086
- تاریخ و زمان ارسال: 4 تیر 1400 ساعت 11:03
- بازدید : 1,241 بازدید
- نویسنده: مصطفی سابکزهی
به گزارش نیکشهر خبر، دکتر ژیلا میرلاشاری استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران و دختر مرحوم قاضی حسین میرلاشاری قسمتی از زندگی نامه پدرش را چنین به رشته تحریر در آورده است :
در سال ۱۳۱٠ شمسی در روستای هریدوک در منطقه لاشار بدنیا آمد. پدرش شهنوازخان میرلاشاری و مادرش از خانواده ملک بود. از همان کودکی تفاوتهای او با همسالانش نمایان بود.
گروهی از نظامیان قشون رضاشاه از لاشار عبور میکردند و به صورت اتفاقی بازدیدی از مدرسه داشتند. از بچهها سوالاتی میپرسند و حسین همه سوالات را جواب میدهد.
توجه آنها به استعداد حسین جلب میشود، به نزد پدرش رفته و اصرار میکنند که این کودک حیف است در روستا بماند او را به تهران خواهیم برد تا در مدرسه نظام مشغول به تحصیل شود.
حسین را بدون رضایت مادر میبرند، مادر حسین خون گریه کرده و بسیار بیتابی میکند و سرانجام شهنوازخان قاصد میفرستد و از میانه راه حسین را به خانه و نزد مادر بازمیگردانند.
گویا حسین متعلق به مدرسه نظام نبود و میبایست راهش را در مسیری دیگر پیدا کند.
او که در آرزوی تحصیل و علم و کشف دنیای پیرامون خود بود، در اوایل نوجوانی از خانه فرار میکند.
نه به دلیل ماجراجویی و یا دل باختن به دختری، بلکه به دلیل عشق به ادامه تحصیل و کسب درکی عمیق تر از دنیا.
برای ادامه درس خواندن به ایرانشهر و زاهدان میرود، اما آرزوهای بزرگتری در سر دارد. اسم مدرسه نامدار دارالفنون در تهران را شنیده است و رنج سفر را برخود هموار میکند. دوازده روز در راه است که در نوجوانی برای اولین بار به تنهایی خود را به تهران رسانیده و به مدرسه دارالفنون میرود.
عاقبت حسین به آرزوی خود میرسد و وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران میشود و در نهایت با تلاش و پشتکار فراوان بر صندلی قضاوت مینشیند. حسین میرلاشاری میشود اولین قاضی رسمی تاریخ بلوچستان.
حسین میرلاشاری اولین قاضیالقضات تاریخ بلوچستان
از زابل و زاهدان و نیشابور و خمین و اردکان گرفته تا بم و بندرعباس و تهران در مقام دادیار و دادستان استان و رئیس دادگستری و قاضیالقضات، هر کجا که میرود از او به عنوان قاضی عادل، خوشنام و مستقل یاد می کنند.
در سال ۱۳۵۴ برای تکمیل مدارک قضاوت به آمریکا دعوت شده و در آنجا شهروندی افتخاری آمریکا به او اعطا میشود که نمیپذیرد.
به یاد دارم که کلید طلایی شهر دالاس را در جعبهای مخملی و قرمز رنگ به او هدیه دادند. در همان روزگار کاندیدای عضویت در دادگاه بینالمللی لاهه میشود و با این وجود ترجیح میدهد برای خدمت به وطن بازگردد.
نامه قدردانی و خوشامدگویی به چهل و دو قاضی منتخب که از سی کشور دنیا برای شرکت در این دوره دعوت شده بودند به امضای رئیسجمهور وقت آمریکا جرالد فورد را ضمیمه کردهام.
حسین میرلاشاری مخالف حکم اعدام بود و بارها به یاد دارم که میگفت شکرگزارم که در سالهای دوران قضاوتم هرگز به امضای من سر کسی بر چوبه دار نرفته است.
او با تعدد زوجات مخالف بود و به حقوق زنان احترام بسیار میگذاشت. برای ما هر ورق زندگی پدر آموزشی عینی از اخلاق و درستکاری بود.
به یاد دارم ساعت دو بعدازظهر جمعه، در یک روز گرم تابستان در بندرعباس زنگ خانه ما به صدا در آمد. پدرم دادستان استان هرمزگان بود و همچنین رئیس سازمان اراضی شهری ، من حدودا یازده ساله بودم. در را باز کردم، مردی سامسونت در دست پشت در ایستاده بود. سراغ پدرم را گرفت، گفتم پدرم خواب است، ادامه داد کار مهمی با وی دارد و می بایست او را ببیند.
با عجله به اتاق پدرم رفته و او را بیدار کردم. در حالی که دستش را گرفته بودم به همراهش به دم در آمدم. مکالمهای بین آن دو آغاز شد، گاه به آن مرد نگاه میکردم و گاه به پدرم.
مرد در سامسونت خود را باز کرد. خشکم زده بود، سامسونت لبریز از بستههای اسکناس بود. ناگهان چشمم به صورت پدرم افتاد. هرگز او را در این اندازه خشمگین ندیده بودم. پدرم مردی بلند قد و قوی جثه بود، آن مرد را از زمین بلند و او و سامسونتش را به داخل کوچه پرتاب کرده و در را محکم به هم کوبید. ترس سرتا پای وجودم را فراگرفته بود و به خود میلرزیدم.
پدرم مردی آرام، مهربان و صبور بود اما آن روز جرأت نکردم از او سؤال کنم و بعدها فهمیدم که آن مرد صاحب نفوذ و ثروتمند، پروندهای عریض و طویل زیر دست پدرم داشته و آمده بود که با پیش نهاد پول رأی پدرم را بخرد.
در دورانی که در تهران دانشجو بود، شاه دیداری با سرداران و دانشجویان بلوچ میکند و پدرم حاضر به بوسیدن دست شاه نمیشود و مورد تذکر قرار میگیرد و اما اهمیت نمیدهد.
در زمانی که رئیس دادگستری بم بود فرح پهلوی به بم میآید و پدرم بر خلاف سایرین دست فرح را نمیبوسد و باز مورد تذکر قرار میگیرد.
پدرم اهل تملق و دستبوسی نبود. او چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن هرگز به خود اجازه نداد که به عنوان یک قاضی استقلال رأی خود را در ازای امکانات، قدرت و پول بفروشد.
در دهه شصت در حالی که ما در تهران اجارهنشین بودیم به پدرم پیشنهاد دو خانه مصادرهای را کردند. یکی در برجهای معروف آ.اس.پ تهران و دیگری خانهای ویلایی با استخر در خیابان پاسداران ، پدرم نپذیرفت و گفت در خانه غصبی نمازم پذیرفته نخواهد شد.
حسین میرلاشاری در ۲٠ خرداد ۱۳۷۱ در سن شصت و یک سالگی در کمال ناباوری از میان ما رفت.
او را در روستای هریدوک در لاشار محل زادگاهش به خاک سپردند. وی با وجود بالاترین سمتهای قضایی و دسترسی به قدرت و امکانات از خود خانه شخصی نداشته و زندگی بسیار ساده داشت.
او هرگز از جایگاه و اختیارات خود برای مقاصد شخصی و خانوادگی استفاده نکرد. حساب بانکی قاضیالقضات دادگستری در زمان رفتن از این دنیا تقریبا خالی بود. در جیب کت او یک عدد خودکار بیک آبی، دفترچه بیمه و مبلغ دو هزار تومن پول نقد باقیمانده بود.
پدرم برای ما خشت و گل و پول و خانه به جای نگذاشت. میراث پرافتخار او برای فرزندانش نام نیک و پاکی است که تا نسلها برایمان زنده خواهد ماند و چراغ راهمان خواهد بود. باشد که لایق و قدر دان این ثروت عظیم باشیم.
حسین میرلاشاری قاضی عادل، انسانی آزاده، معلم نفس خود و شاگرد وجدان خویش بود. امروز جای چنین قضات شریف، پاکدامن و مستقلی در سیستم قضایی کشور بسیار خالی است.
نام نیکو گربماند زآدمی به کزو ماند سرای زرنگار
افتخار همصحبتی وشاگردی مرحوم حسین خان روداشتم
مراتشویق به دانشکده افسری میکردند ولی از شخصیت والایش عاشق حقوق شدم وحقوق خواندم ازفرهیختگان بودند وافسوس که زود هنگام از وجودشون محروم شدیم اگربگویم این خان بلوچ شریفترین قضات بود کم نگفته ام روحش شاد